تو بگو به این شکسته قصه های بی کسیت رو 
 بد ترین نوع تنهایی تنها بودن در کنار کسانی هست که باید همراهت باشند اما نیستند .منم همراه نیستم دوست ندارم دیگه همراهی کنم خسته ام .خیلی خسته تر از اون که بتونم بازم در سکوت همراهی کنم . بسه دیگه برام زیاده خیلی زیاد . خدایا یعنی چی فکر کردی وقتی داشتی من رو خلق می کردی . حتما با خودت گفتی ببینم این موجودی که ساختم , چقدر تحمل داره تا کجا کم نمیاره تو رو به بزرگیت بسه دارم داغون میشم خودن می دونی چقدر بچگی بدی داشتم چقدر عذاب آور چقدر تنهایی چقدر ترس چقدر عذاب . خواستم تنهاییم تموم بشه فکر کردم همه مردها میشن بابا یک تکیه گاه محکم که غصه هات رو به جون بخره و توی تنهایی خودش برای دردهات غصه بخوره 
چه اشتباه بزرگی 
چه انتخاب بدی 
نمی دونم اصلا یک انتخاب بود یا یک گریز ناگزیر 
 تنهایی در کنار یک مرد رو با ذره ذره وجودم چشیدم 
اعتماد به نفس نداشته ام رو از دست دادم 
شکستم
 خوردم تا نشون بدم منم چیزی دارم که بتونم بهش کنترل داشته باشم و کسی نتونه روش نظر بده نتیجه اش شد یک زن حقیرتر صد کیلویی 
ولی 
من یک جنگنده ام 
کودکی نکردم 
جوانی نکردم 
و میان سالیم داره به مزخرفترین حالت سپری میشه 
فقط امیدوارم که بچه هام بتونند از این مخمصه در بیان
اونها هم مثل من اسیر خشونت مضاعف نشن
 الان دیگه حال ندارم ادامه بدم شاید بعد